جدول جو
جدول جو

معنی شعله وری - جستجوی لغت در جدول جو

شعله وری
وخشش
تصویری از شعله وری
تصویر شعله وری
فرهنگ لغت هوشیار
شعله وری
اشتعال، سوختن
متضاد: اطفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعله ور
تصویر شعله ور
ویژگی آتش زبانه دار، ویژگی چیزی که آتش در آن در گرفته باشد، شعله خیز، شعله دار، شعله زن، شعله ناک
فرهنگ فارسی عمید
(شُ لَ / لِ)
شعله رخ. تابنده روی. (ناظم الاطباء). شعله دیدار. شعله رخسار. (آنندراج). و رجوع به شعله رخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ وَ)
شعله خیز. (ناظم الاطباء). آنچه زبانه زند. چیزی که آتش در آن درگرفته باشد. شعله زن. مشتعل. (فرهنگ فارسی معین). ملتهب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شعله خیز شود.
- شعله ور شدن، زبانه کشیدن. گر زدن. مشتعل شدن. افروختن. شعله ور گردیدن. التهاب. گرازه کشیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب شعله ور گردیدن شود.
- شعله ور گردیدن، شعله ور شدن. آتش گرفتن. الو گرفتن:
ار خس و خاشاک گردد پیش آتش شعله ور
چوب گل کی میتواند ساختن عاقل مرا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
شعله ور گردد ترابر سر درفش برق تاب
جلوه گر گردد ترا بر کف سحاب شعله بار.
شعلۀ اصفهانی.
و رجوع به ترکیب شعله ور شدن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش شهرستان شاه آباد. دارای 125 تن سکنه. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آن غلات، حبوبات، توتون و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ لِ کُ)
یکی از دهستانهای بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که قراء آن در دامنۀ دو درۀ گاورود و سنقرچای واقع و آب آن از چشمه ها و زه آب رودخانه های محلی است. محصول عمده آن غله، حبوب و سکنۀ آن 1675 تن است. تعداد آبادیهای دهستان 65 است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به سنقر و کلیائی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
تندخویی. (ناظم الاطباء). عمل شعله خو. و رجوع به شعله خو شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ گَ)
شعله کار. که آتش برافروزد. آتش افروز. شعله افروز:
مفید طبع بلندم چو شمع دارد گرم
ز حسن پرتو معنی دکان شعله گری.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
و رجوع به شعله کار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ رُ)
تابنده روی. شعله روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعله روی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعله ور
تصویر شعله ور
چیزی که آتش در آن در گرفته باشد، مشتعل، ملتهب، آنچه زبانه زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله ور
تصویر شعله ور
((~. وَ))
چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعله ور
تصویر شعله ور
فروزان
فرهنگ واژه فارسی سره
افروخته، زبانه کش، شرربار، شعله ناک، لاهب، لهیب گر، مشتعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد